اخبار اجتماعی - گزارش میدانی از فروش لباس های تاناکورا در بازار مولوی تهران / لباس عید دست دوم فقط 5 هزار تومان
پاساژ «بهشت» یا «باغچه» یا «چمن» همان جایی است که شاید خیلی از فروشندگان و خریدارهای محله مولوی، آن را «ته دنیا» می خوانند
عکس رنگ و رو رفته یک عروس روی تخته شاسی به اندازه کف دست را هزار تومان می فروشد. وقتی می بیند، عروس با این قیمت خواهانی ندارد، می گوید: «هر چقد دوست داری بده و برش دار.» تقریبا جوان است و دست و صورت آفتاب سوخته و چرکی دارد.
لباس های تنش هم دست کمی از پوستش ندارد، همانقدر آفتاب دیده و چرک. روی پاهایش نشسته و دست هایش را روی زانو تکیه داده، وسایلی که برای فروش آورده، روی پارچه ای نازک کثیفی که دیگر معلوم نیست از ابتدا چه رنگی بوده، رو به رویش پهن کرده است. هر چند جمله در میان هم تکرار می کند «هرچقد دوست داری بده و برش دار.» اما برخلاف 60، 70 نفری که در پاساژ «بهشت» هرکدام چیزی برای فروش آورده اند، خرت و پرت چندانی ندارد.
پاساژ «بهشت» یا «باغچه» یا «چمن» همان جایی است که شاید خیلی از فروشندگان و خریدارهای محله مولوی، آن را «ته دنیا» می خوانند. ته دنیایی که احتمالا برای افرادی که به دنبال جنس دست دوم یا دست چندم با قیمت کم هستند، بهشت به حساب می آید. بهشتی که در کوچه و پس کوچه های تنگ و تاریک بازار مولوی قرار دارد. کوچه پس کوچه باریک و خلوتی به نام «امین الدوله» در بازار مولوی که به کوچه ای باریک تر، تاریک تر و خلوت تر می رسد که در انتهایش دری بزرگ با رنگی سبز یا زرد پریده قرار دارد. دری که پشتش «بهشت» است.
روی یک لنگه در نوشته شده به دستور شهرداری، ساعت کاری این بازارچه در روزهای شنبه تا چهارشنبه، از 8 و نیم صبح تا 4 بعد ازظهر و روزهای پنجشنبه هم از 8 و نیم صبح تا 2 بعد از ظهر است. روی لنگه دیگر هم نوشته شده است «ورود معتاد و ولگرد به داخل بازارچه اکیدا ممنوع». بعد از در بزرگ رنگ پریده، دالانی سراشیبی قرار دارد که فضا را تاریک تر می کند و در گوشه و کنارش چند نفری ایستاده اند.
کمی جلوتر بوی روغن و سوسیس از دکه ای ساندویچ فروشی که در قسمت چپ دالان قرار دارد به مشام می رسد. دکه ای کوچک که ساندویچ های سوسیس بندری، فلافل و تخم مرغ می فروشد. رو به روی دکه، مردی با شکمی بزرگ و کاپشنی آبی با دسته ای پول ایستاده و از هر نفری که می خواهد داخل بهشت شود، 500 تومان ورودی می گیرد.
مرد کاپشن آبی، با صدایی بلند به آقایی که کت و شلوار شیک و تمیزی پوشیده و چند کاغذ زیر بغل دارد و بدون توجه به او می خواهد داخل شود، می گوید: «500 تومن بده، بعد برو تو حیاط.» مرد هم با تعجب پول ورودی بهشت را می دهد و داخل می شود. کمی جلوتر از 500 تومان قبل از اینکه معلوم شود در داخل حیاط بهشت چه خبری است، بوی تند و نامطبوع لباس چرک و مرطوب به مشام می رسد. دالان که تمام می شود، دیگر تک و توک، زن و مردهایی که برای فروش اجناس خود به اینجا آمده اند، دیده می شوند.
زنی نسبتا میانسال، با مانتوی مشکی رنگ و رو رفته و روسری که گره اش در سمت راست صورتش قرار گرفته، با یک کوپه لباس در مقابلش، روی گونی سفیدی نشسته است و در بساطش چند عدد کیف زنانه، لباس زنانه کهنه هم دیده می شود. در کنارش مردی میانسال و خمیده قرار دارد که چند عدد زودپز و رادیوی قدیمی می فروشد و می گوید، قیمت زودپز ها، 15 هزار تومان است.
کمی جلوتر، در پیچ اولی که توسط فروشنده ها و بساطشان ایجاد شده، مردی با فروشنده سر قیمت کتانی سفید و صورتی رنگ بحث می کنند. فروشنده می گوید، ده هزار تومن و خریدار هم جواب می دهد، 5 هزار تومان بیشتر نمی دهم. فروشنده هم یک کتانی سفید رنگ دیگری نشان می دهد و ادامه می دهد: «بیا اینو بخر. هم نو و هم اورجینال.»
چند نفر آن طرف تر، پسر جوانی لباسی با خط های مشکی و طوسی را در دست گرفته و و بالا و پایینش می کند. کنارش، پیرمردی به او نصیحت می کند تا پیراهن را بخرد. پیرمرد می گوید: «به درد از اینجا به بعدت می خورد. هوا گرم میشه این لباسه خوبه.» قیمت این پیراهن مردانه، 5 هزار تومان است.
با وجود باران کمی که هوا را مقداری لطیف تر کرده، اما بساط فروشنده های بهشت پابرجا است و کسی از جایش تکان نخورده. سر پیچ بعدی، زنی چادری به بساط شال و روسری که روی زمین پهن شده نگاه می کند و زن دیگر هم رومیزی های سفید چرک مرده را زیر و رو می کند.
- ۰۰/۰۴/۰۸